سفارش تبلیغ
صبا ویژن



زندگی زیباست اما فقط از دور ... - زندگی زیباست اما فقط از دور ...






درباره نویسنده
زندگی زیباست اما فقط از دور ... - زندگی زیباست اما فقط از دور ...
حامد
شیرینترین رویایی که تلخترین شد...
آی دی نویسنده
تماس با نویسنده


لینک دوستان
سارا
وبلاگ فارسی
لیست وبلاگ ها
قالب وبلاگ
اخبار ایران
اخبار فاوا
تفریحات اینترنتی
تالارهای گفتگو
خرید اینترنتی
طراحی وب

موسیقی وبلاگ


عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
زندگی زیباست اما فقط از دور ... - زندگی زیباست اما فقط از دور ...


لوگوی دوستان


وبلاگ فارسی

آمار بازدید
بازدید کل :3871
بازدید امروز : 7
 RSS 

سلام  اومدم تا تو همین اولش از اسم وبلاگ بگم و از اینکه چرا زندگی فقط از دور زیباست . تلخترین , اسم تلخیه اما واقعیته ,حقیقت همیشه تلخ بوده , نمیدونم از کجا شروع کنم و از چی بگم , از درخشش امیدی که فقط یه جرقه بود یا از تاریکی مطلق , از خدایی بگم که میگن عادله یا از بی عدالتیهایی بگم که جلوی چشای همون عادل داره اتفاق می افته , آخه تا کی تا کجا , داریم به کجا میریم مقصدمون کجاست , دلم از این دنیا پره خیلی پر , چرا باید حسرت بکشیم , چرا باید یه عده فکرشون این باشه که چه جوری بهشون بیشتر خوش میگذره و چه شکلی به قول معروف حال کنن اما درست در مقابلش یه عده دیگه فکرشون این باشه که برای اینکه نمیرن چی بخورن , چرا باید وقتی زنگ آخر مدرسه به صدا در می آد همه خوشحال باشن که دارن میرن به خونه اما یه عده غرقه غصه بشکن که با باید برن خونه , واقعاً چرا؟

ما آدما هیچوقت قدر چیزایی که داریم رو نمی دونیم هیچوقت, وقتی بقیه رو می بینیم احساس می کنیم خوشبختی ماله اوناست و غم تمام وجودمونو پر می کنه اما غافل از اینکه ما فقط از دور میبینمشون و فقط از دور زیبا به نظر می آد شاید بهتر از ما باشن اما حتماً مشکلی هست چون این قانونه زندگیه , اما توش عدالت رعایت نشده .

پسرک بچه بود که سختی رو لمس کرد از همون بچگی طعم فقرو فلاکتو بدبختی رو خیلی خوب چشید اما بزرگ شد از همون بچگی بی عدالتیها شروع شدن پدر و مادرش باهم اختلاف داشتن پدره یه زن دیگه گرفت اما پسرک بدون مادر بزرگ شد تو دسته این و اون بزرگ شد انقد بزرگ شد که دیگه وقتش بود زن بگیره و این کارو کرد بازم مثل همیشه سختی میکشید اما امیدوار بود که یه روز همه سختیها تموم میشه, اما نشد خدا نخواست که طعم خوشبختی رو حتی یه لحظه بفهمه اولین بچش مرد بچه دومش نمیتونه تکون بخوره یعنی فلجه بچه سومش یه پسر خوشکل تو دل برو اما نمیتونه راه بره و این شد که یه دختر فلج و یه پسر ناقص اومد تو زندگیش و تمام آرزوهاش فنا شدن و محکوم به زندگی اجباری شد اونم با بدبختی محض , می خوام بگم تقصیره اون پسرک چیه که نباید یه لحظه خوشی تو زندگیش باشه , اون خدای عادل کجاست , نشونم بدین .

حرف خیلیه اما نمیشه همشو گفت , می خوام بگم با تمامه نا امیدی یه زره امید رو همه ما داریم و بخاطر اون الان زنده ایم ,اما بعضی وقتا خدا خیلی اذیت میکنه , آخه مگه خودش نبود که گفت من هستم پس کجا رفت , کجاست چرا الان که بهش احتیاج داریم نیست .

زندگی از دور زیباست...  



نویسنده » حامد . ساعت 4:35 عصر روز سه شنبه 86 شهریور 27